I went two thousand and seven hundred kilometers by car till I entered the border town of Serug in Turkey. This city near to Kubani almost 20 kilometers. The city was not directly involved in the war, but the smell of war was in the air. The city surrounded by Kurdish Syrian refugee camps and the Turkish government parade of military armored in the streets.
I stayed in Serug reporters center few days and every day I went to one of those camps and took photos, children and women who watched and their eyes shouted their homesick and their desire to return to their homes.
War was finished in Kubani. The aggressors evicted from city and people are trying to return to their homes. Every morning, in Serug border city, we see many trucks cross the border for returning home.
Entry to Syria was not simple for me as a photographer. I tried so hard and have so risks for recording these photos. At least I crossed the Turkish-Syrian border in 11th night and I entered Kubani. A city that smells of gunpowder and was a ruined city with the smell of blood that shows perseverance and resistance. A city that I remember Khorramshahr in those resistance years.
Those days Kubani was free less than a week. In the streets, I saw families return and tried with themselves love in the ruins of their ancestral homes.
The great school in Kubani was opened while the wall was full of bullet holes. Children enthusiastically looking for their books and papers in the ruins and a number of teenagers who should be in school, they whisper resist songs for children. This school was a symbol of resistance. But there were dead bodies of enemies everywhere.
Mothers searching foods for their children and young men who have guns exit for battle with aggressors. For resistance, for persistence…
کوبانی
پایداری Ùˆ مبارزه مردم کوبانی اÙکار من را هم مثل خیلی از مردم مشغول خودش کرده بود. تصمیم به رÙتن گرÙتم تا تلاشی کنم برای ثبت استقامت مردم کوبانی. نه موی سپیدم را دیدم Ùˆ نه جثه ÛŒ Ù†ØÛŒÙÙ… را. آنسوی مرز ایران. Ù…ÛŒ بایست از عراق Ùˆ ترکیه بگذرم تا وارد خاک سوریه بشوم. این رÙتن داستانی داشت هیجان انگیز.
دو هزار Ùˆ Ù‡Ùتصد کیلومتر را زمینی رÙتم تا وارد شهر مرزی سروج در ترکیه شدم. شهری Ú©Ù‡ با کوبانی بیشتر از بیست کیلومتر Ùاصله نداشت. شهری Ú©Ù‡ درگیر مستقیم جنگ نبود, ولی بوی جنگ از اوضاع شهر به مشام Ù…ÛŒ رسید. شهری Ú©Ù‡ دور تا دورش اردوگاه پناهندگان کرد سوری بود Ùˆ تو خیابان هایش رژه ÛŒ زره پوش های نظامی دولت ترکیه.
چند روزی در خانه ÛŒ خبرنگاران سروج اقامت داشتم Ùˆ هر روز از یک اردوگاه Ùˆ یک قصه عکاسی Ù…ÛŒ کردم. از کودکان Ùˆ زنانی Ú©Ù‡ با نگاهشان دلتنگی Ùˆ آرزوی برگشت به خانه هایشان را Ùریاد Ù…ÛŒ زدند.
جنگ کوبانی تمام شده بود. متجاوزین از شهر رانده شده بودند Ùˆ مردم برای بازگشت به خانه هایشان در Øال تلاش بودند. هر روز صبØ, توی شهر مرزی سروج, شاهد ص٠های طولانی کامیونت هایی بودم Ú©Ù‡ پر از هیاهو برای گذشتن از مرز Ùˆ بازگشتن به خانه بودند.
ورود به خاک سوریه با عنوان عکاس برای من به سادگی ممکن نشد. برای ثبت مجموعه ای Ú©Ù‡ برایش خیلی تلاش Ùˆ خطر کرده بودم, بالاخره شب یازدهم از مرز ترکیه Ùˆ سوریه گذشتم Ùˆ وارد کوبانی شدم. شهر مخروبه ای Ú©Ù‡ بوی باروت Ù…ÛŒ داد Ùˆ بوی خون, Ùˆ نشان از استقامت Ùˆ ایستادگی داشت. شهری Ú©Ù‡ منو یاد خرمشهر خودمون تو سال های Øماسه ÛŒ مقاومت Ù…ÛŒ انداخت.
آن روزها کمتر از یک Ù‡Ùته از آزادی کوبانی Ù…ÛŒ گذشت. توی Ú©ÙˆÚ†Ù‡ ها شاهد بازگشت خانواده ها بودم Ú©Ù‡ با عشق تلاش Ù…ÛŒ کردند خودشون رو توی خرابه های خانه های اجدادیشان اسکان بدهند.
دیوارهای مدرسه بزرگ کوبانی Ú©Ù‡ همه اش جای گلوله بود Ùˆ ترکش, بازگشایی شده بود. بچه ها با شوق توی خرابه ها دنبال وسایل شان بودند برای ادامه تØصیل. تعدادی از نوجوانان Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ بایست سر کلاس باشند, ساز به دست گرÙته Ùˆ سرود مقاومت Ùˆ ایستادگی را برای کودکان زمزمه Ù…ÛŒ کردند. در کلاس هایی Ú©Ù‡ بوی باروت مشام رو اذیت Ù…ÛŒ کرد, کودکان با شوق با آن ها هم نوا Ù…ÛŒ شدند. مدرسه, اسطوره ÛŒ مقاومت شده بود. هنوز جنازه Ùˆ خمپاره های عمل نکرده ÛŒ متجاوزین توی خرابه های شهر باقی بود.
مادران برای ادامه ÛŒ زندگی Ùˆ سیر کردن کودکانشان به دنبال خوراکی Ùˆ سبزی های کوهی بودند Ùˆ جوانانی Ú©Ù‡ تÙÙ†Ú¯ داشنتد برای مبارزه با متجاوزین از شهر خارج Ù…ÛŒ شدند. برای مقاومت, برای ایستادگی...